معنی زاویه یاب

لغت نامه دهخدا

زاویه یاب

زاویه یاب. [ی َ / ی ِ] (اِ مرکب) آلت برای اندازه گرفتن هر قسم زاویه و فاصله.


یاب

یاب. (نف مرخم) پیداکننده. یابنده. (برهان). یابنده. (جهانگیری) (آنندراج). یابنده و پیداکننده مانند باریاب یعنی کسی که اذن دخول در دربار پادشاهی حاصل کرده و می تواند به حضور برود. و راهیاب پیدا کننده ٔ راه. و کامیاب آنکه آرزوی خود را دریافته است و نیک بخت و سعادتمند. (از ناظم الاطباء). یاب نعت فاعلی مرخم (برابر با ریشه ٔ مضارع فعل) است که جز در ترکیب بکار نرود مگر بندرت و در ترکیب، صفت فاعلی (= یابنده) و صفت مفعولی (= یافت) سازد. صفت فاعلی مانند کامیاب، راه یاب، گنج یاب، فیض یاب، شرفیاب، ارتفاع یاب، جهت یاب، دقیقه یاب، سخن یاب، دست یاب، دیریاب، زودیاب، چاره یاب، دولتیاب، سودیاب، جنس یاب (در شعر خاقانی)، زاویه یاب، قعریاب، نکته یاب، نصرت یاب. صفت مفعولی (=یافت) مانند نایاب، کمیاب، دیریاب، دشواریاب. با الحاق «یاء» مصدری به آخر ترکیبات مذکور حاصل مصدر مرکب ساخته می شود، چون کمیابی، شرفیابی، نکته یابی، جهت یابی و جز آنها. برخی از ترکیبات هم در معنی فاعلی و هم در معنی مفعولی بکار روند، چنانکه زودیاب هم به معنی زودیافته و هم زودیابنده (تیزفهم و سریعالانتقال) آمده است. اینک ترکیبات کلمه با شواهد:
- ادایاب، مدرک اطوار و حرکات شیرین:
هر چه در خاطر عاشق گذرد می دانی
خوش ادافهم و ادایاب و ادادان شده ای.
صائب.
- تنگیاب، نادر. کمیاب:
با رخم زر و زریر و با دلم اندوه و غم
با دو چشمم آب و خون و با تنم رنج و عذاب
وین عجایبتر که چون این هشت با من یار کرد
هشت چیز ازمن ببرد و هشت چیز تنگیاب.
فرخی.
خاقانیا وفامطلب ز اهل عصر از آنک
در تنگنای دهر وفا تنگیاب شد.
خاقانی.
صاحب ستران همه بانگ بر ایشان زدند
کاین حرم کبریاست بار بود تنگیاب.
خاقانی.
سپاهی عزب پیشه و تنگیاب.
نظامی.
به آسانی بیابی سراین کار
که کاری سخت و سری تنگیاب است.
عطار.
- جنس یاب، یابنده ٔ جنس. که جنس یافته باشد:
دیدم آری هزار جنس طلب
لیک یک جنس یاب نشنیدم.
خاقانی.
- دستیاب، دسترسی. وصول:
جز از گنج ویژه رد افراسیاب
که کس را نبود اندر آن دستیاب.
فردوسی.
گر او را بدی بر تو بر دستیاب
به ایران کشیدی رد افراسیاب.
فردوسی.
- || دست یابنده. چیره. مسلط:
تو آنگه که بر من شوی دستیاب
زنی بیوه را داده باشی جواب.
نظامی.
- دشواریاب، صعب الحصول:
خار در پا شد چنین دشواریاب
خار در دل چون بود واده جواب.
مولوی.
- دیریاب، کندذهن.بلید:
کسی را که مغزش بود با شتاب
فراوان سخن باشد و دیریاب
فردوسی.
همی گشت گردون شتاب آمدش
شب تیره را دیریاب آمدش.
فردوسی.
دل تیره ز اندیشه ٔ دیریاب
همی تخت شاهی نمودش به خواب.
فردوسی (شاهنامه ج 5 ص 2301).
به لسانش نگر که چون بلسان
روغن دیریاب می چکدش.
خاقانی.
- زودیاب، سریعالانتقال:
شبی خفته بد بابک زودیاب
چنان دید روشن روانش به خواب.
فردوسی.
که چون خواست کینه ز افراسیاب
به رنج فراوان شه زودیاب.
فردوسی.
همی بود تا زرد گشت آفتاب
نشست از بر باره ٔ زودیاب.
فردوسی.
گر چه در گیتی نیابی هیچ فضل
مرد ازو فاضل شده است و زودیاب.
ناصرخسرو.
و در این شعر فرخی میان یاب و جزء اول آن (زود) کلمه ٔ «اندر» حرف اضافه فاصله شده است:
دررسیده است به علم و برسیده به سخن
پیش بینیش به اندیشه ٔ زود اندریاب.
- سخن یاب،دریابنده ٔ سخن. مدرک معانی:
لنگ دونده است گوش نی و سخن یاب
گنگ فصیح است چشم نی و جهان بین.
رودکی.
- کامیاب، کامروا:
شهرگیر و درگشای و دین پرست و کین ستان
ملک دار و ملک بخش و کام جوی و کامیاب.
خاقانی.
خیز به شمشیر صبح سر ببر این مرغ را
تحفه ٔ نوروز ساز پیش شه کامیاب.
خاقانی.
- کمیاب، تنگیاب. نادر:
آن یکی ریگی که جوشد آب ازو
سخت کمیاب است روآن را بجو.
مولوی.
وقتی که آب کمیاب است بترتیب سفینه می پردازد. (حبیب السیر جزو ج 1 ص 12).
- گنج یاب، یابنده ٔ گنج:
چرا روی آن کس که شد گنج یاب
ز شادی برافروخت چون آفتاب.
نظامی.
- نایاب، نادر، عزیزالوجود:
نیست در ایام چیزی از وفا نایابتر
کیمیا شد اهل بل کز کیمیا نایابتر.
خاقانی.
جان کم است آن صورت بیتاب را
زو بجو آن گوهر نایاب را.
مولوی.
- نصرت یاب، پیروز.ظفر یابنده:
ز برگ و برف پراز زر و سیم گردد باغ
چو خانه ٔ ولی شهریار نصرت یاب.
مسعودسعد.
جهان سراسر دیدم بسان خلد برین
ز عدل خسرو محمود شاه نصرت یاب.
مسعودسعد.
علی دلی که به ملک یزیدیان قلمش
همان کند که بدین ذوالفقار نصرت یاب.
خاقانی.
|| (ن مف) و در این شعر منوچهری «یاب » به معنی یافته است:
گفت اگر شیر ز مادر نبود یاب همی
این توانم که دهمتان شب و روز آب همی.
منوچهری.

یاب. (ص) نابود و هرزه و بی ماحصل. ضایع و بکار نیامدنی. (برهان). هرزه و بی معنی. (آنندراج). نابود و هرزه و بی معنی. (جهانگیری). نابودو ضایع و فانی و بی فایده و بیهوده و هرزه و ناچیز وبی ثمر و بی حاصل و بی سود. (ناظم الاطباء):
دنیا خود جست و نجستی تو دین
چیست به دست تو جز از باد و یاب.
ناصرخسرو.
جز به مدح او سخن گفتن همه باد است و دم
جزبه مهر او هنر جستن همه یاوه است و یاب.
سوزنی.
|| (اِ) صورت و پیکر. (از شعوری). روی و سیما و صورت. (ناظم الاطباء).


زاویه

زاویه. [ی َ / ی ِ] (ع اِ) کنج و بیغوله. (منتهی الارب) (آنندراج). کنج و گوشه. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). در لغت بمعنی رکن است. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 623). || رکن خانه و از این معنی مأخوذ است. (اقرب الموارد).زاویه ٔ خانه رکن آن است. زیرا گوئی یک قسمت از خانه را فراهم آورده است. (تاج العروس). رکن خانه. (ناظم الاطباء). بیغوله. (تاج الاسامی). || گوشه ٔ خرد چشم. (مؤید الفضلاء). گوشه ٔ چشم. (لطائف اللغه). || کرانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (فرهنگ نظام). || خانه. مسکن. مکان:
تنهاروی ز صومعه داران شهر قدس
گه گه کند بزاویه ٔ خاکیان مقام.
خاقانی.
انکه بوده ست امه الهاویه
هاویه آمد مر او را زاویه.
مولوی (مثنوی چ نیکلسن ج 1 ص 55).
|| لانه:
بلبل چغانه بشکند ساقی چمانه پر کند
مرغ آشیانه بفکند، و اندر شود در زاویه.
منوچهری.
|| اطاق. غرفه. حجره. (ناظم الاطباء): در جامع عتیق مصر زاویه هائی است که در آن تدریس فقه میشود. (از خطط مقریزی ج 4 ص 20). || خلوتخانه. (ناظم الاطباء). اطاقی در خانقاه یا جای دیگر که بخلوت و ریاضت شیخ یا فقراء اختصاص داده میشود: شیخ ابوالعباس شیخ ما را زاویه خانه ای داد برابر حظیره ٔخویش و شیخ شب در آنجا بودی و بمجاهدت مشغول بودی وهمواره چشم بر شکاف در می داشتی و مراقبت احوال شیخ ابوالعباس میکردی. (اسرار التوحید چ بهمنیار ص 34). شیخ حسن تنگکی در دکان خویش زاویه ای داشت که پرده برآن آویخته و هر گاه فرصت مییافت در آنجا بعبادت می پرداخت. (از شدّالازار ص 154 و 155). زاهد فی زاویه بیته. رجوع به فرهنگ دزی، زوی شود. || اطاقی در خانه یا جای دیگر که بنماز اختصاص داده میشود. نمازخانه. مسجد کوچک خانه. || جائی که در خانقاه برای نشستن شیخ و قطب معین میشود. شاه نشین. مقام. || صومعه. (ناظم الاطباء). و رجوع به فرهنگ دزی، زوی شود. حجره ٔ کوچک. (ناظم الاطباء). رجوع به فرهنگ دزی، زوی شود. || محل خاص قرائت قرآن. (فرهنگ دزی، زوی). || رباط. مرحوم قزوینی بنقل از قاموس لین گوید: رباط بعلاوه ٔ معنی کاروانسرای معروف یکی بمعنی موضعی است که صلحا و صوفیه در آن مسکن نمایند مانند خانقاه و دیگر موضعی که فقرا از طلاب و غیر هم در آن منزل کنند مانند زاویه. (تاریخ جهانگشای جوینی چ لیدن ج 1 ص لب). || تکیه. محل اطعام فقراء و پذیرائی از واردین: یکی از زاویه های نو تکیه ٔ سلطان سلیم است. وی آن را در محل قبر شیخ محیی الدین بن عربی [در صالحیه] بسال 922 بساخت و اموالی بر آن وقف کرد. (از خطط الشام ج 6 ص 132). از زاویه های جدید دمشق تکیه ٔ سلیمانیه منسوب به سلطان سلیمان قانونی است. (خطط الشام ج 6 ص 146). بر طبق احصائی که اخیراً بعمل آمده دمشق دارای 11 تکیه است و زاویه ها نیز در این رقم حساب شده است. (خطط الشام ج 6 ص 140). || خانقاه. (ناظم الاطباء). ابن بطوطه آرد: در مصر زاویه های بیشماری وجود دارد که آنها را خوانق، جمع خانقاه مینامند امراء مصر توجهی خاص به تأسیس زاویه دارند و بر یکدیگر در این باره سبقت میجویند. در مصر هر یک از طوائف فقراء زاویه ای خاص دارند و فقراء که بیشتر از عجم اند، مردمی مؤدب و آشنا بطریقت تصوف میباشند. هر زاویه زیر نظر یک شیخ و یک نگهبان بترتیبی جالب اداره میشود. از آداب صرف غذا در زاویه آن است که خدمتکار مخصوص زاویه برای هر یک از فقراء مقداری غذا که دلخواه آن فقیر است تعیین میکند و در ظرفی جدا نزد وی میگذارد، و کسی را حق شرکت با او در آن ظرف نیست. برای هر یک از فقراء دوبار غذا در روز و دو بار لباس در سال و ماهانه از 20 تا 30 درهم، مقرر است و نیز در هر هفته یک بار (هر شب جمعه) شیرینی و صابون برای شستشوی رخت و مصرف حمام و روغن برای چراغ به ایشان داده میشود.
به متزوجین زاویه ٔ جداگانه ای اختصاص دارد و فقرا همگی موظفند شبها در زاویه بیتوته کنند و در مواقع صرف نهار در آنجا حاضر باشند. برای پذیرفتن شخص تازه وارد بزاویه، مراسمی خاص اجرا میکنند، بدین گونه که آن شخص، کمربسته و سجاده بر دوش در حالی که ابریقی بدست چپ و عصائی بدست راست دارد بر در می ایستد، تا دربان خادم زاویه را مستحضر سازد. خادم قبلاً پرسشهائی درباره ٔوطن، شیخ (مراد) و زاویه هائی که در اثناء راه در آن اقامت کرده از وی میکنند و پس از اطمینان به راست گوئیش، به احترام او را در زاویه می پذیرند و پس از انجام مراسمی خاص بحضور شیخ راهنمائیش میکنند. و نیز ازمراسم زاویه نشینان آن است که برای نماز قبلاً خادم سجاده ٔ یکایک آنان را بمسجد (واقع در زاویه) می برد سپس همگی بحالت اجتماع در ملازمت شیخ بنماز میروند و همچنان باز می گردند. (از رحله ٔ ابن بطوطه چ پاریس ج 1 ص 71، 72، 73، 74).
گفته شده است که نخستین خانقاه که در اسلام برای صوفیان ساخته شده زاویه ای است واقع در رمله ٔ بیت المقدس. (از خطط الشام ج 6 ص 134). || در اصطلاح مسلمانان در قرون وسطی، مرکزی است دارای تشکیلاتی وسیع برای تحصیل علوم، نگاهداری و تربیت اطفال مسلمین و محصلین بی بضاعت، پذیرائی واردین با نظم و ترتیب مخصوص. تشکیلات، که مرکز بوجود آمدن آن الجزائر بوده و اندک اندک توسعه یافته غیر از خانقاه و رباط است و با امتیازات بسیاری از آن دو جدا میشود. دزی آرد: زاویه ٔ نخست در یونان بمعنی حوزه ٔ یک کشیش بکار برده شده و پس از آنکه زندگی صومعه نشینی در میان مسلمانان راه یافت زاویه نیز بمعنیهائی نزدیک بمعنی نخستین بکار برده شد. (دزی، زوی). ابن بطوطه آرد: در استانبول مانستارهائی بدست سلاطین ساخته میشود که مشتمل بر کنیسه هائی است و دخترانی زیبا و تارک دنیا در آنجا سکونت دارند. این مراکز مانند زاویه های مسلمانان دارای مراسمی جالب و دقیق است. (از رحله ٔ ابن بطوطه چ پاریس ج 2 صص 436- 440). مقریزی آرد: تأسیس زاویه و رباط اصلی در سنت حضرت رسول (ص) دارد، زیرا که وی خود قسمتی از مسجد خود را برای اقامت فقیران صحابه ٔ خویش که خان و مانی نداشتند اختصاص داد و بهمین مناسبت ایشان به اصحاب صفه شهرت یافتند. (خطط مقریزی چ مصر ج 4 ص 289).
محمد کردعلی آرد: زاویه نظیر خانقاه و رباط است جز آنکه مجالس ذکر در آن برپا میشود. پس از قرن 6 هجری. زاویه های بسیار تأسیس شد و تعداد آن به تبع تعداد طریقت ها و مشایخ طریق، فزونی یافت، چنانکه در عصر صاحب کتاب الدارس فی تاریخ المدارس، 26 زاویه در دمشق وجود داشت. (خطط الشام تألیف محمد کرد علی ج 6 ص 140). و در ص 138 آن کتاب آمده: رباط آن است که بترکی تکیه گویند و بر طبق گفته ٔ امیری خانقاه بکاف یعنی خانکاه که درفارسی دارالصوفیه است و متعرض فرق آن با زاویه و رباط نشده اند. و در ص 142 آمده: زاویه های صوفیان همان خانقاهها است و به صورت کنونی تا قبل از قرن 6 وجود نداشته است و سلطان صلاح الدین یوسف نخستین کسی است که تأسیس زاویه کرد و برای فقرائی که وارد زاویه شوندوظیفه ای مقرر داشت و بر طبق گفته ٔ مقریزی خانقاه ها در حدود 400 هَ. ق. بمنظور خلوت صوفیان بوجود آمده است. ملک ظاهر (بیبرس) نیز که از معتقدین شیخ خضر عدوی بود بگفته ٔ ابن طولون، در مصر و شام زاویه هائی بنام وی تأسیس کرد. (از خطط الشام ج 6 ص 142). بستانی آرد: زاویه در اصطلاح مسلمین مرکز تکمیل عقل و تحصیل علم و ادب است و معمولاً اهل مغرب (افریقیه) و خاصه الجزائر هر زاویه ای را بنام یکی از پادشاهان مرابط میخوانده اند. و زاویه تشکیل می شود از: 1- مسجد و قبه ای که مدفن مرابطی است که آن زاویه بنام او است. 2 -محلی خاص برای قرائت قرآن. 3- مدرس. 4- محلی مخصوص تعلیم کودکان. 5- خانه ٔ مخصوص زندگی طلاّبی که در حال تکمیل دروس اند و برای بدست آوردن رتبت قضاء یا تدریس میکوشند. 6- منزلی برای پذیرائی از درویشان و مسافرین. در برخی از زاویه ها مقبره ٔ مخصوص صلحاء و یا استادانی که ترجیح میدهند در جوار قبر مرابط دفن شوند اضافه شده است. تأسیس این زوایا از گرانبهاترین خدمات اجتماعی و عالی ترین نمونه ٔ تمدن است، زیرا علاوه بر تأثیری که در توسعه ٔ تعلیم و تربیت میان همه ٔ طبقات دارد، متکفل نیازمندی های ضروری مستمندان است ودر نتیجه حتی یک تن سائل بکف و درمانده وجود ندارد.و رجوع به دایره المعارف اسلام، زاویه و رباط شود. || (اصطلاح هندسی) در علم هندسه، گوشه ای است که از رسیدن دو سر خط بهم پیدا میشود. (فرهنگ نظام). بیرونی آرد: سپری شدن سطح بود و رسیدن او بنقطه ای که گرد بر گرد او دو خط باشد یک با دیگر پیوسته نه بر راستی. (التفهیم بیرونی ص 7). در کشاف اصطلاحات الفنون آمده: هرگاه دو خط بدون این که یکی شوند در نقطه ای از سطح تلاقی کنند هیئتی انحدابی در آن نقطه (میان دو خط) عارض شود و آن زاویه است. بنابراین تعریف زاویه از کیفیات مخصوص به کمیات، حاصل در کمیات، است. برخی نیز آن را از مقوله ٔ کم دانسته اند و صاحب تذکره بر طبق همین مبنی، در تعریف زاویه گوید: زاویه سطحی است که دو خط محیط بدانند و در نقطه ای از آن تلاقی می کنند و برخی آن را از مقوله ٔ اضافه دانند و از این رو است که اقلیدس گوید: زاویه، تماس دو خط است بدون یکی شدن. اتحاد. و بطلان این تعریف آشکارا است، زیرا تماس را نمیتوان به کوچکی و بزرگی توصیف کرد بر خلاف زاویه. برخی نیز آن را از مقوله ٔ وضع و برخی دیگر، امری عدمی دانسته و گفته اند زاویه منتهی شدن دو خط است در یک نقطه ٔ مشترک میان دو خط محیط. بنابراین، بر طبق آنچه در شرح مواقف در مبحث کیفیات مختص بکمیات آمده زاویه به پنج گونه، تعریف شده است.
و زاویه در هر یک از علوم بمعنی خاصی متخذ از معنی مصطلح در هندسه بکار میرود.
- زاویه ٔ آکرمیه، زاویه ٔ حادث میان نوک استخوان بازو و ترقوه. (معجم طبی انگلیسی، عربی).
- زاویه ٔ آلفا، زاویه ٔ حادث از تقاطع خط بصری و خط محور بصر. (معجم طبی انگلیسی، عربی).
- زاویه ٔ ارتفاع. رجوع به زاویه ٔ نظر و شود.
- زاویه ٔ انعکاس، زاویه ٔحادث از انعکاس نور. (از دائره المعارف بستانی). || زاویه ٔ حاصل از بالا رفتن و فرود آمدن جسمی در فضا. (از دائره المعارف بستانی).
- زاویه ٔ انفتاح، آن است که میان دو خطی که از بوره عدسه بسوی دو طرف قطر آن ممتد است حادث میشود. (معجم طبی انگلیسی، عربی).
- زاویه انکسار، زاویه ای است حادث از تقاطع شعاع منکسر با خط عمودی واقع بر سطح کاسر. (معجم علمی انگلیسی، عربی).
- زاویه ٔ بصری، زاویه ٔ واقع میان دو خطی که از نقطه ٔ ابصار در شبکیه ٔ چشم بطرف جسم مرئی امتداد دارد. (معجم علمی انگلیسی، عربی).
- زاویه ٔ تکسیر، زاویه ٔ واقع میان دو سطح شکننده ٔ نور در یک منشور. (معجم علمی انگلیسی، عربی).
- زاویه ٔ تماس، زاویه ای است حاصل از حرکت جسمی بر یک سطح در نقطه ٔ تماس آن دو (زیرا دو خط فرضی در نقطه ٔ تماس تقاطع میکنند). (از دائره المعارف بستانی).
- زاویه ٔ چهره، بر طبق طریقه ٔ کامپر هنرمند هلندی در قرن 18 عبارت است از زاویه ٔ تلاقی دو خط که یکی از خار بینی و مجرای گوش خارجی میگذرد و دیگری از دندانهای ثنایا و برآمدگی میانی پیشانی عبور کند. این زاویه در انسان (نژاد قفقاز) 70 الی 80 درجه و در نژاد زرد 75 و در نژاد سیاه 60 تا 70 گری 31 و سک 35 درجه است و میتوان گفت که زاویه ٔ چهره هرگز به 90 درجه نمیرسد. قدماء سرهای پهلوانان ایده آل را طوری ساخته اند که زاویه ٔ چهره از 90 درجه هم تجاوز نموده. (کالبدشناسی هنری ص 162).
- زاویه ٔ حد فاصل، زاویه ای است واقع در میان یک خط عمودی و شعاع نوری که ازوسط جسمی لطیف عبور کند بر جسمی سخت تر از آن می تابدو منکسر شود. (معجم طبی انگلیسی، عربی).
- زاویه ٔ حمل، آن است که از تقابل دو محور زند و ساعد و در نقطه ٔ فرد ساعد حادث شود. (معجم انگلیسی، عربی).
- زاویه ٔ خنجری، زاویه ٔ حادث در دو طرف شکافی که بوسیله ٔ خنجر ایجاد میشود. (معجم علمی انگلیسی، عربی).
- زاویه ٔ سرین، برآمدگی حرقفی در ساختمان زاویه ٔ سرین شرکت میکند. (کالبدشناسی هنری تألیف نعمهاﷲ کیهانی ص 172). و رجوع به حرقفه شود.
- زاویه ٔ ضلعی، زاویه ٔ واقع میان دو ضلع کاذب متقابل نزدیک سینه. (معجم طبی انگلیسی، عربی).
- زاویه ٔ عانه، زاویه ٔ میان دو استخوان عانه. (معجم علمی انگلیسی، عربی).
- زاویه ٔ عجز، زاویه میان عجر و فقرات قطنی سفلی. (معجم علمی انگلیسی، عربی).
- زاویه ٔ عقد عانی. رجوع به زاویه ٔ عانه و زاویه ٔ قوس عانه شود.
- زاویه ٔ قلبی، کبدی، زاویه ای است حادث از تقابل حد افقی اصمیه ٔ کبد با حد عمودی اصمیه ٔقلب در مسافت پنجم طرف راست واقع در میان اضلاع. (ازمعجم طبی انگلیسی، عربی).
- زاویه ٔ قوس عانه. رجوع به زاویه ٔ عانه شود.
- زاویه ٔ کشاله، خارهای خاصره یکی در خارج است موسوم بزاویه ٔ کشاله و دیگری در داخل است موسوم بزاویه ٔ کفل. (کالبدشناسی هنری ص 172). و رجوع به حرقفه و زاویه ٔ کفل شود.
- زاویه ٔ کفل، خار خاصره ای که در داخل قرار دارد (مقابل زاویه ٔ کشاله). این خار نسبت بخار طرف مقابل فوق العاده نزدیک است. (کالبدشناسی هنری ص 173). و رجوع به حرقفه و زاویه ٔ کشاله شود.
- زاویه ٔ متر، زاویه ای است حادث میان دو محور دیده هرگاه فاصله میان نقطه ٔ نظر، منظور با محل ناظر یک متر باشد. (معجم علمی انگلیسی، عربی).
- زاویه ٔ وجهیّه، آن است که نشان انحدار جبهه است. (معجم علمی انگلیسی، عربی).
- زاویه ٔ وحشی، زاویه حادث در گوشه ٔ چشم.
|| جامه و پلاس درویشان که همواره با خود دارند. بار و بنه ٔ درویشان: پس خانه ٔ جدا راست کردند از برای شیخ بوسعید تا وی زاویه در آنجا بنهاد و بخلوت در آنجا می بود. (اسرار التوحید چ بهمنیار ص 112). شیخ را دو اسب بود. یکی مرکب او بود و دیگری زاویه ٔشیخ را بار کردندی. (اسرار التوحید چ بهمنیار ص 114). پس دیگر روز که شیخ بوسعید برفت در خانقاه شیخ بوالحسن، جامه ها برچیدند و زاویه ها برداشتند در آن موضع که زاویه ٔ حسن مؤدب بود، در زیر جامه کاغذی یافتند چیزی در وی،... گفت این در زیر زاویه ٔ که بوده است ؟ گفتند در زیر زاویه ٔ حسن مؤدب. (اسرار التوحید چ بهمنیار ص 118). یک روز شیخ را ازار پای ضایع شد، صوفیان گفتند زاویه ها بجوییم و همگنان را بشوریم ابتدابدان پیر کردند که در خدمت شیخ نشسته بود... شیخ راچون چشم بر پیر افتاد فرمود که زاویه اش بکوی بیرون اندازید. زاویه ٔ آن پیر را به در خانقاه بیرون نهادند. (اسرار التوحید چ بهمنیار ص 197، 198). || در اصطلاح معماران، فضای کوچک بین سنگهای دیوار که زاویه ٔ قائمه داشته باشد. || در اصطلاح نجاران و معماران، مقیاسی است از چوب بشکل زاویه ٔ قائمه. (المنجد). || گونیا. (دزی، زوی).


ارتفاع یاب

ارتفاع یاب.[اِ ت ِ] (اِ مرکب) سدس فخری. آلتی که بدان فاصله ٔ زاویه ٔ ستارگان و ارتفاع آن را بر فراز افق اندازه کنند و ابوحامد محمود خجندی مهندس ایرانی این آلت را برای فخرالدوله ٔ دیلمی نخستین بار وضع کرد. || و امروز تئودولیت را نیز ارتفاع یاب گویند.

فارسی به انگلیسی

زاویه‌ یاب‌

Protractor, Quadrant, Theodolite

فارسی به ترکی

فرهنگ عمید

زاویه یاب

وسیله‌ای برای اندازه ‌گرفتن زاویه، پانتومتر،


یاب

ضایع،
نابود،
بیهوده، هرزه، یاوه، به‌کارنیامدنی: جز به ‌مدح او سخن ‌گفتن همه باد است و دم / جز به مهر او هنر جستن همه یاوه‌ست و یاب (سوزنی: لغت‌نامه: یاب)، دنیا خود جَست و نجُستی تو دین / چیست به ‌دست تو به‌جز باد و یاب (ناصرخسرو: ۱۴۱)،
(اسم) روی، سیما، صورت،

یافتن
یابنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): کامیاب، شرفیاب،
یافته‌شده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): کم‌یاب، نایاب،

فرهنگ فارسی هوشیار

زاویه یاب

گوشه یاب (صفت) آلتی برای اندازه گرفتن زوایا و فواصل.


فاصله یاب

بازه یاب

حل جدول

زاویه یاب

پانتومتر

فارسی به عربی

زاویه

زاویه

اصطلاحات سینمایی

زاویه

دوربین نسبت به سوژه سه زاویه می تواند داشته باشد

فرهنگ معین

یاب

(اِفا.) در ترکیب، به صورت مزید مؤخر به معنی یابنده آید: دیریاب، فلزیاب.

(ص.) نابود، ضایع، بیهوده.

معادل ابجد

زاویه یاب

42

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری